نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

دوستانه

1393/05/23پنجشنبه دوره ی دوستای دانشگاه مامان سمانه بود واین بار خونه ی هانیه جون دعوت شدیم وکلی دورهم خوش گذروندیم. هانیه جون ومامانش رو حسابی تو زحمت انداختیم وشرمنده شون شدیم. اینم نسل بعدی هم دانشگاهی ها ستایش جون ومهرسام که برادر پرنیانه وعضو جدید گروهه،من وپرنیان بازمن دوربین دیدم وادا واصولم شروع شد. ماشینی که دستمه هدیه ی پرنیان وبرادرشه     بعد از مهمونی توی پله ها برای من ومامانم یه حادثه ی وحشتناک رخ داد. مامان سمانه زانوش گرفت یا پاش سرخورد!!!!!!!!نفهمیدیم چی شد!!!!!وبا باسن مثله کارتون تام وجری چهارپنج تا پله رو رفت پایین وتو...
12 مهر 1393

مسارفت مهشد(پشت صحنه)

پدروپسر به دنبال جای مناسب برای نشستن وهمچنان استاد عکس خراب کردنی ماه تابانم داشتی این حرکت رو انجام میدادی که مسئول پارک برات یه صووووووت محکم زد وچنان ترسیدی وبهت برخورد که حد وحساب نداشت. قربونت برم پسرک نازنازی من اینجا داری داد میزنی: ماااااااامااااااااااااان کمک !!!!الان خورشیدکمو میخوره خودت خورشیک رو میبردی داخل قفس وتا حیوونا نظرشون جلب میشد ومیومدن سمتت سریع میاوردیش بیرون ولی این سری یه کم خطا داشتی وخورشیدک دور میله تابونده شده بود وشما کلی وحشت کرده بودی که نکنه لاما اونو بخوره!!!! تازه بعدشم کلی به لامای بیچاره چشم غره رفتی قرب...
12 مهر 1393

مسارفت مهشد(قسمت آخر)

بریم سراغ ادامه خاطراتمون 1393/05/15 عزیزدلم سه سال ونیمه گیت مبارک الهی همیشه پیروز وبهروز وسلامت باشی خیلی خوشحالم که من وبابایی همدلیم،خیلی خوشحالم که برای ثمره ی عشقمون حسابی ارزش قائلیم وخیلی خوشحالم که خدای مهربون توروبه ما داد پسرک مهربونم درسته عاشق وگردش ومسافرتی ،درسته توی صحنهای حرم انقدر بدو بدو میکنی که آدم کیف میکنه ولی بالاخره ما باید به فکر تو هم باشیم وتفریحات کودکانه هم داشته باشیم. امروز روز توئه عروسکم من:محمدرهام دوست داری کجا بریم امروز؟؟ محمدرهام: باغ بَش من:دیگه کجا؟ محمدرهام: باغ بَش من:فقط باغ وحش؟ محمدرهام: نه!!!!!!!!جوجه پَرَندَگا...
12 مهر 1393

مسارفت مهشد(قسمت اول)

به نام خدا امام رضای مهر ومهربونی امسالم برای ما دعوتنامه فرستاد دوازده مرداد نود وسه برای اولین بار سه تایی رفتیم مشهد،همیشه دسته جمعی میرفتیم وخیلی عالی بود ولی امسال همراهانمون نتونستن بیان وسه تایی رفتیم که اونم لطف خاص خودش رو داشت. دوازدهم ساعت شش بعداز ظهر باماشین خودمون راهی مشهد شدیم وبابایی بنده خدا یه تنه تا سبزوار رانندگی کرد ومن نتونستم کمکش کنم،ماجرای زانو دردم رو مفصلا برات مینویسم نازدونه جونم. سبزوار استراحت کردیم وصبح راهی مشهد شدیم ،وقتی رسیدیم نیشابور مامان هوس خرید سرویس فیروزه کرد وچندساعتی برنامه ریزی مون به تعویق افتاد. قسمت اول سفرنامه درادامه مطلب 1393/05/13 اینجا نیشابور...
11 مهر 1393

کیک ماهی

دهم مرداد تولد عمو مرتضی بود ومن ومامانم وخاله سارا رفتیم تا یه کیک خوشگل براش بخریم. پروژه ی کیک نپسندیدن مامان وخاله یه طرف،دل بستن من به یک کیک که شکل ماهی بود یه طرف دیگه. از لحظه ای که چشمم بهش خورد گفتم این کیکه خوشگله واینو بخریم ووقتی تو ضیحات مامان رو شنیدم که این کیک بزرگه وبه درد ما نمیخوره اولش کمی غصه خوردم بعد به فکر راه حل افتادم. رفتم به مامانم گفتم: خاله یه کیک مناسب بخره ، شما هم این کیک ماهی رو از طرف من بخر مامان:بسرم کیک که هدیه نیست !!!برای مجلس امشبمونم یه کیک کافیه ومن که مستاصل شده بودم زدم زیر گریه وجیغ وداد وغرولند که ماباید به هرترتیبی شده این کیکو بخریم. ...
31 شهريور 1393

نوستالژی بیست ویک خرداد

تمام ناتمام من با تو تمام می‌شود شاعر بی‌نام و نشان صاحب نام می‌شود تمام من به نام تو شعر دوباره می‌شود بند سکوت کهنه‌ام چهارپاره می‌شود تمام نه، تمام نه که جام ناتمام لبریخته‌ام تمام نه، تمام نه که ناتمامی از تو آویخته‌ام تمام ناتمام من با تو تمام می‌شود شاعر بی‌نام و نشان صاحب نام می‌شود از تو بر این ترانه‌ها نور ستاره می‌چکد براین بلند بی‌صدا غزل دوباره می‌چکد براین بلند بی‌صدا غزل دوباره می‌چکد   تمام ناتمامِ من ،ماه تابانم،میدونی نقطه ی تمام ناتمام ِ مادرانه های من تا قبل از مدرسه ...
31 شهريور 1393

همسفرتولدت مبارک

1393/04/06 سلام وروزخوش به همراهان جدید و دیرین عشقم،همدمم،همرازم، سی ودو ساله شد همسفر راه پرپیچ وخم زندگی عمرت طولانی،تنت سلامت،موفقیتهایت روزافزون،چشم بخیلانت کور وهرروزت شادتر وبهتر از دیروز بفرمایید ادامه کیک همسر پز تقدیم به مهربانم           این هدیه ی محمدرهامه یه تیشرت که رنگشو خودش انتخاب کرد والبته کاغذ کادویی که مزین به شخصیت محبوب کارتونیش یعنی پلنگ صورتیه! یادش بخیر چی کشیدم تا این سی دی پلنگ صورتی رو از سرش انداختم تقدیم به مهربان پدر ...
1 شهريور 1393

ماخوبیم

سلام مهربونا امیدوارم هیچ وقت غم نبینید پیرو پست غم دنیاست واحوالپرسی های دوستای گلم میخوام این پست رو بذارم،شاید به نظر خیلی هاتون این جمله خیلی کلیشه ای باشه!! ولی به من ثابت شد ومیخوام باور کنید که حقیقت محضه خدا درد وغم رو که میده صبرشم میده وخداییکه همین نزدیکی ست،همون خدایی که یادم نمیاد چقدر وچرا(چون اصلا توحال خودم نیودم) ناشکریشو کردم چنان آرامشی بهم داده که نگو ونپرس. ما همچنان سر عهدمون هستیم ونذاشتیم کسی از غم بزرگمون مطلع بشه،زندگیمون تقریبا به حالت عادی برگشته،یعنی یه جورایی از افسردگی وگریه زاری خارج شدیم ومثبت وخوبیم،مشکلمونم انشالله تا چندماه دیگه حل میشه،وسمانه یی هست که دوستتون داره...
1 شهريور 1393