نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

غم دنیاست

سلام به روی ماه تک تکتون تلاشم شاد بودن وشاد زیستنه،آرزوم سلامتی خانواده وعزیزامه خواسته م ایده آلترین وبی غمترین شرایطه،ولی همیشه چرخ زندگی روی جاده ی تلاش وآرزو وخواسته هات نمیچرخه!!!!!!!! حتی فکرشم نمیکردم به ثانیه ای،به ساعتی از یک روز خدا که برام خیلی منحوس بود،دنیا روی سرم خراب شه!! فکرشم نمیکردم دودستی توی سرم بکوبم وناله بزنم واز خدا بخوام خواب باشم وهمه چی یک وهم زود گذر!!!! ولی این هم یک آرزوی محال بود گلکم هیچ وقت از نامردیهای دنیا واست ننوشتم وحتی الامکان نخواهم نوشت ولی پست  های غم دنیاست برای انتقال تجربه هام توی یک شرایط بی نهایت سخت به وبلاگت قدم میزارن امیدوارم هیچ وقت توی این شرایط ...
26 تير 1393

آب پاشونک وتولد خاله

به رسم ایرانیان باستان من وپرنس رهام جشن آب پاشونک راه انداختیم واز خنکای آب که بر بلندترین روزسالمان تازیانه میزد وروح وجسممان را خنک میکرد لذت بردیم. محمدرهام نوشت: سه مدل آب بازی کردم ولی با تایم خیلی محدود چون هم میخواستیم آب پاشونک داشته باشیم وهم فکر هدررفتن اب بودیم،جاتون خالی خیلی خوش گذشت بطری رو که مامان پراز سوراخهای ریز کرده بود وفواره ساخته بود رو پراز آب میکردم وبا تماشای تهی شدنش چنان میخندیدم که گوشهای ماورائ طبیعت میشنید صدای درونی مامان رو که میگفت: من فدای تو به تاریکی دنیا تو بخند من فدای تو به جای همه گلها تو بخند   کمی خلاقیت به خرج داده وم...
2 تير 1393

عجائب خردادی

سلام دوستان،سلام ماهکم دلبرکم دوازدهم خرداد نودوسه توی پایتخت اتفاق عجیبی افتاد،باد سرخ یا طوفان وحشتناکی شهررو به هم ریخت.آسیبهای زیادی رسوند وکلی وحشت توی دل مردم انداخت. ساعت 5بعد ازظهر بود که ناگهان آسمون تاریک وسرخ شد وطوفان شروع شد.خیلی درختها قطع شد ومتاسفانه 5نفر از همشری هامون فوت شدند وحدود چهل وپنج نفر هم زخمی شدند. خدا میدونه وقتی توی تاکسی بودم آرزوم این بود که ای کاش تمام مردمی که الان توی خیابون هستند بیمه ی عمر داشته باشن،بعد از شنیدن اخبارهم همه ی فکرم پیش فوت شده ها ومصدومین بود بازم به بیمه ی عمرشون فکر میکردم.که انشالله همشون داشتن ویه حمایت عاطفی برای خودشون وخانواده شون بوده باشه. اون موقع...
1 تير 1393

محلات(قسمت دوم)

درود 1393/03/16 بفرمایید ادامه مطلب دلبرکم،قربون این مدل نشستنت برم الــــــــــــــــــــــهی ماهیِ دریای وجودم،تو از همه این ماهی زینتی ها زیبنده تری یاد روزهای ماهی بودنت،غلط خوردنت،چرخیدنت بخیر عروسک نازنینم فوری پایی به آب زد کمی هم لمید واز دیدن طبیعت لذت برد اینم ماهیهای خوشگلی که ریخته بودن توی محوطه ابتدایی سرچشمه وانصافا زیبا بودند یه عکس مادروپسری با خوشگلی که تازه از آب بازی برگشته نمیدونم چرا محمدرهامم جدیدا انقدر ازلباس پوشیدن متواری میشه!!!!!!! این همون استخریه که کلاه مبارک...
30 خرداد 1393

محلات(قسمت اول)

سلام به روی ماهتون بایک محمدرهام نامه ی دیگه درخدمتیم. 1393/03/14 رفتیم محلات که شنیده بودیم هلند ایرانه،مهدگل وگیاهه رفتیم که اینا رو ببینیم         ولـــــــــــــــــــــــــــــــــــی ادامه درادامه...................       خبری از این خوشگلی ها نبود وشنیدیم که چندین ساله که باغ گل محلات جمع شده ومحدود شده به صدها فروشگاه گل وگیاهی که فکر میکنم توی همه شهرها باشه. از همین گلخونه ها که گل وگیاه میفروشن خلاصه رسیدیم به هلند ایران وبعد از اینکه پدرجون کارهای خانه معلم رو ا...
27 خرداد 1393

تبلد دایی جان

روزها میگذرد ومیگذرد سلام ودرود 1393/03/09جمعه بیست وپنج سال پیش دربیمارستان مصطفی خمینی تحت شرایط اورژانسی،صدای گریه ی نوزادی توپل وزیباطنین اندازشد،نوزادی که نام دوتن از عموهای شهیدم براو نهاده شد،محمدقاسم جان خوش آمدی واکنون.......... ورودت به بیست وششمین سال زندگیت مبارک ،جانِ خواهر برایت بهترینها را از یکتای بی همتا خواستارم که بی شک تو لایق بهترینهایی درادامه با خواهرزاده نوشت درخدمتیم   محمدرهام نوشت: فیگوراختراعی درآن ِ لحظه بازکردن کادوها دراوج هیجان به نیابت از دایی جانم پونصدتومن،هزارتومن،دویست وپنجاه تومن کلی همه...
22 خرداد 1393

هشت ِقمری

1393/03/06سه شنبه سه شنبه روزی درتابستان 85 که از قضا مبعث حضرت رسول بود،یاعلی گفتیم وعشق آغاز شد چه روز خوبی بود ساعت 10قرار بود محضر باشیم ،ساعت 9صبح صبحانه نخورده نشستم ناخنهامو فرنچ کردم. هنوزم لاک زدن خیلی به من آرامش میده واقعا استرسم رو کم میکنه همچین گفتم هنوزم که انگار پیری دست وپام رو بسته بعد همراه بزرگترها راهی محضر شدیم،صدای خاله فاطمه م توی گوشمه،وقتی استرسم رو دید سوار ماشین بابا شد وکنارم نشست،دستمو گرفت وبهم گفت خاله جون سوره ناس بخون بهت آرامش میده وگل گفت ،خاله ی ارشدم هنوز صدای آقای توحیدی(همون روحانیکه عقدمون رو خوند)توی گوشمه،نصایحش،شعری که خوند بهمون گفت حواستون باشه از امروز هم...
21 خرداد 1393

دارالمومنین(قسمت آخر)

مجدادا سلام 1392/03/02جمعه با ادامه سفرنامه مون به دیار سهراب درخدمتتونیم این درخت انار خوشگل دقیقا روبروی ورودی حمام فین بود ،من موفق به دیدن این حمام تاریخی که میدونم از اون جویبارها وفواره های مورد علاقه ی من داره نشدم،چون بسیار بسیار شلوغ بود ومامان سمانه درواپسین لحظات به باباعلیرضا گفت برو بلیطها رو پس بده نمیریم. به منم قول داد در فرصتی که  انقدر شلوغ نباشه من رو برای بازدید بیاره ومن نیز پذیرفتم با ما همراه باشید درحال تماشای درخت انار که تا حالا ندیده بودم به جای حمام فین از نمایشگاه ماهیهای زینتی دیدن کردیم   با جناب لاک پشت...
18 خرداد 1393