نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

دارالمومنین(قسمت اول)

سلام سلام سلام به تو،سلام به من،سلام به ما،سلام به همه یادش بخیر اون زمان که کلاس خاله ناهید میرفتیم اینطوری درشروع کلاس سلام میکردیم وشعر سلام سلام میخوندیم. 1392/03/01پنجشنبه پدرجونم چندروز پیش بهم گفت محمدرهام میای بریم کاشان؟؟ منم گفتم:بله ،پاشو بریم واز اون روز هر ثانیه منتظر رفتن به کاشان بودم درحدیکه چهارشنبه بعدازظهر که پدرجون رفت فروشگاه تا طبق هرروز که میرم خونشون عصرونه مورد علاقه م( شیرکَ کَ یو =شیرکاکائو/ بستنی نارنجی =بستنی نونی میهن که بسته بندیش نارنجی رنگه) رو برام بخره یک شیون وگریه ای راه انداختم که بیا وببین،مبنی بر اینکه: پدرجون رفت کاشان منو نبرد،بهش زنگ بزن برگ...
18 خرداد 1393

کچلیتو قربان❤

سلام ودرود بالاخره آمد به سرم از آنچه میترسیدم!! توی دوران بارداریم خواهشم از خدا بعد از قضیه سلامتی مو داشتن نوزادم بود دست خودم نیست ولی اصلا از بچه های کچل خوشم نمیاد حالا خدا خواسته منو اجابت کرد ولی بنده های خدا اگر گذاشتن منو موهای پسرم با هم خوش باشیم!!!! همسرجون مدتهای زیادیه میگه اجازه بده سر این بچه رو کچل کنیم بذارسرش نفس بکشه!!موهاش پر وخوشگل میشه!!نگران نباش سریع بلند میشه! پدرم همینطور دیگه سید محمدِ آرایشگرم شد مزید برعلت هربار محمدرهام رو اصلاح میکرد میگفت موهای این بچه رو از ته بزنید هم جون بگیره وهم این بچه گناه داره موهاش انقدر بلنده خلاصه گفتن وگفتن تا دررروز ...
17 خرداد 1393

سورپرایز

جمعه نوزدهم اردیبهشت ،خونه عمو دعوت بودیم. وجون بیست ویکم سالگرد ازدواجشون بود با همدیگه براشون کیک پختیم ویه شمع سه هم گذاشتیم روش ورفتیم . وقتی رسیدیم جلوی واحدشون اومدیم شمع رو روشن کنیم تا حسابی غافلگیرشون کنیم دیدیم شمعمون فیتیله ش نیست!!!!!!! واین بود که خودمون غافلگیر شدیم!!! خلاصه کلی خورد تو ذوقمون زهرای عزیز،رضا جان انشالله سیصدمین سالروز ازدواجتون رو جشن بگیرید وهمیشه شاد وسلامت وخوشبخت باشید. عکسها درادامه   محمدرهام نوشت: زنعمو شمع جایگزین شمع بی فیتیله مون کرد وعمو برام روشنشون کرد فوووووووووووووتیدم به افتخار این زوج خوشبخت وبرش زدم ک...
6 خرداد 1393

وداع با سومین دهه

سلام بزرگ شدن چه معنا ومفهومی داره؟؟انگار همین دیروز بود که با عدد 2خداحافظی کردم حالا نوبت 3 شده خدا نگهدار ماهگردهای خوشی که که دهگانتان *3* بود بله بنده،محمدرهام کمالی سی ونه ماهه شدم وپا در چهلمین ماهگرد زندگی زمینیم گذاشتم.حالا نمیدونم چل چلی که میگن همینه؟؟اصلا نمیدونم این واژه یعنی چی؟؟ جشن کوچک مرا مزین کنید. بفرمایید ادامه مطلب اینم شما وداستانهای من برای اینکه ازم عکس نگیــــــــــــــرن!!!!!! میرم تو فاز بی تفاوتی فاز شیطونی ووروجکی محمدرهام:مامانی ببیبن من اینجا آوینجو(آویزون)شده بودم فازغم فاز دلبری وطنا...
31 ارديبهشت 1393

بزرگ معلمان تاریخ

سلام جمعه 1393/02/12 روز معلم بود واز صبح صدای بلندگو وازدحام جمعیت وهلیکوپتر گواهی میداد که یه خبری هست!! بله قراربود دوشهید گمنام از عملیات خیبر مجنون که یکی 18ساله ودیگری 22ساله بودن توی پارک سرکوچه مون به خاک سپرده شن،پارک 17شهریور از این به بعد یه مکان مقدسه،مکانی که به یادمون میاره چه دین عظیمی به گردنمون بوده وهست. هی با خودم یکی به دو کردم،که برم یا نرم؟!!؟!؟آخر دلم طاقت نیورد ورفتم درسته هیچ خاطره ای از عموهای شهیدم ندارم جز چند تا عکس اونم فقط با عمو قاسمم ولی خیلی تحت تاثیرشهدا هستم اصلا روح وروانم به هم میریزه درحدی که دیدن فیلم معراجیها تا چندروز روحمو به هم ریخته بود.عمو احمد وعمو محمدم قبل از ازدواج ماما...
20 ارديبهشت 1393

اولین دیدار93فرشته های بهمنی

باغ ایرانی وبوی فرشته های سه سال وسه ماهه ای که با بوی عطر بهاری عجین شده،میدانید چه صفایی دارد؟؟ اگر پنجشنبه 1393/02/11از باغ ایرانی گذر میکردید سرمست از این حضور کودکانه وطراوت بهارگونه میشدید واز دیدن این همه عظمت مخلوقات خداوندی سرمست میشدید،سرمست ومسرور درحدی که دلتان میخواست همانجا سجده بزنید وشکر بگویید خالق بی همتا را برای آفرینش این همه زیبایی وپسرانی که نعمت اند ودخترانی که برکت اند. خدایا به حق تمام خاطرات شیرینی که برای من ودوستانم از بارداری گرفته تا حال واینده از این فرشته ها رقم زدی وخواهی زد،خودت حافظ ونگهبانشان باش ودستشان رارها نکن ولحظه ای به حال خودشان وامگذارشان. بامحمدرهام نوشت دراد...
20 ارديبهشت 1393

یک اولینِ مهم

درود سلام به نازدونه ی از برگ گل نازکترم،امیدوارم همیشه خوب وتندرست وشاد باشی عروسکم درراستای آماده سازی شما گلپسر برای ورود به مهد قرار شد از ساعتی شروع کنیمو وبه روزانه وماهانه ختم کنیم،البته من درانتظارم تا ویروسهای بهاری کمی از شیوعشون کم بشه بعد برنامه رو به طور منظم آغاز کنم ولی محض امتحان روز دوشنبه1393/02/08همراه رایان جون گذاشتمت خانه ی اسباب بازی ودوساعت وربع رفتم با دوستم گشتیم،توی این مدت تلفنی جویای احوالت میشدم که حسابی گرم بازی بودی واصلا بی قراری نکرده بودی . تازه وقتی اومدم دنبالت میگفتی شما همین جا بشین بذار من بازم بازی کنم قربون انرژی کودکانه ت برم که تمومی نداره البته من خودم الان توی این سن هن...
19 ارديبهشت 1393