نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

53ماه عاشقی

1394/04/15   از اون روز طلایی پنج دهه گذشته ومن هرروز عاشقتراز قبل عاشق تویی که با تو  مادر شدم،بینهایت دوستت دارم فرشته ی قلبم،میستایمت به پاس قدردانی از خدایی که تنها لایق پرستش وستایش است.   توی این عکس نه روزه بودی دلبرکم به امید روزی که درنهایت سلامتی نتونی 9 های سنت رو بشمری.     آرام جانم 53 ماهه شدنت مبارک. ...
16 تير 1394

تولد مامانبزرگ

محمدرهام نوشت: مامانبزرگ توی شناسنامه ش 11 خرداد روزتولدشه،چندروزقبل مامانبزرگ وبابابزرگ خونه مون بودن ومامان تصمیم گرفته بود برای مامانبزرگ تولد بگیره . ولی مامانبزرگ نهم که تولد دایی جان بود رفت خونه شون تا ما بریم خونه ی مامی جون اینا، وبرنامه ریزی مامان رو خراب کرد.اینطوری شد که مامان برای مامانبزرگ کیک پخت وآخرهفته رفتیم خونه شون تا سورپرایزش کنیم. توی راه پله مامان شمعها رو روشن کرد ومن مامانبزرگ رو صدا کردم تا بیاد ما رو ببینه وغافلگیرشه. واین اتفاق افتاد ومن ومامان جیغ زدیم تولدت مبااااااااااارک توی سال 94 بابایی 33 ساله ومامانبزرگم 66ساله میشه،مامان از همون سالی که برای بابایی تولد سورپرایز گرفته...
4 تير 1394

تولد دایی جان

1394/03/09 خودش فکر میکرد 25 سالشه ولی درحقیقت 26سال از زمینی شدنش میگذره. برای همین مامی جون به گفته ی خودش اکتفاکرده بود وشمع 25 آماده کرده بود.این شد که آقای آرشیتکت رودست خورد ومجبور شد از هنر طراحیش بهره ببره واز برش شمعهای موجود درمنزل یه شمع 6 درست کنه.   تولدت مبارک گل پونه،هزارساله بشی یکی یه دونه هزارماشالله به این دایی جان   وهمراهی شازده کوچولو با دایی جانش با آرزوی بهترینها ...
4 تير 1394

کلاس لِگو

1394/02/24 بالاخره انتظار به سر رسید واز کلاس زنگ زدن وگفتن پنجشنبه اولین جلسه کلاس هستش. با ذوق وشوق شبهایی که باید بخوابی تا به روز موعود برسیم رو میشمردی. مدام هم باریتم باهمدیگه همسرایی میکردیم که: میخوایم بریم کلاس لگو،میخوایم بریم کلاس لگو اون روزصبح هم باعلاقه ی فراوون صبحانه ت روخوردی وراهی شدیم.کلاستون حالت قرنطینه داره وعکس وفیلم هم ممنوعه. بعد کلاس بردمت پارک تا بابایی بیاد دنبالمون،توی پارک کلی بازی کردی ویه گربه ی ملوس پیداکردی وکلی نوازشش کردی.بماندکه اون پارک شیرآب ودستشویی نداشت ومن با چه مصیبتی دستات رو شستم.       ...
4 تير 1394

نمایشگاه کتاب

1394/02/22 امسال من وماهپسر دوتایی رفتیم نمایشگاه واز چرخ زدن بین اون همه کتاب لذت بردیم. البته درحد توان همراه 108 سانتیم دور زدم ،وگرنه اگه به خودم بود تا شب اونجا بودم.   نقاشی کشیدن نازدونه م   توی اکثر غرفه ها گریم صورت انجام میدادن،وحتی یکی دوبار جلوی ما رو گرفتن وبهمون پیشنهاد دادن ولی خوشبختانه وهزاران بارشکر شما اصلا از این حرکت خوشت نمیاد وانجام ندادی. البته گریمورها خیلی از شنیدن این موضوع متعجب میشدن چون اکثر بچه ها به این کار علاقه مندن. جفتتون صورتتون روپوشیوندین،فسقلیی های باهوش اینجا رفتی باهزار خجالت ش...
4 تير 1394