نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

4شنبه سوری ونوروز94

1393/12/26 امسال به رسم انزلی چی ها چهارشنبه سوری سبزی پلو با ماهی خوردیم،دست پدرجون ومامی جون درد نکنه بعدشم رفتیم برفراز بام هفت طبقه تا بالن بفرستیم به آسمون هفتم     والحمدلله این سال مزخرف تمام شد وبهار طبیعت رسید. از نامگذاری وبرچسب زدن به روز وسال وماه متنفرم،از آدمهایی که هنرشون برچسب زدن هستش وبه حیوان وساعت وانسان وهیچ چیز رحم نمیکنن بیزارم. ولی واقعا سال نودوسه بدترین سال زندگیم بود وامیدوارم دیگه هرگز پیشامدهای این سال رو نه من ونه خانواده م وهیچ مسلمونی تجربه نکنیم. 1394/01/01 ازاونجایی که عاشق حیواناتی ،وقتی بابایی پرسید برات...
2 تير 1394

تولد آوا

1393/12/23 تولد آوا خانم نازنین بود. شب قبل از تولد محمدرهام وبابایی که تازه حالش یه کمی بهتر شده بود رفتن وبه سلیقه ی محمدرهام یه عروسک خوشگل برای دوست محبوب خریدن. روزتولد خاله سعیده زحمت گشیدن واومدن دنبالمون وتوی ماشین همش تکرار واصرار که هدیه رو بده دست من! خودم میخوام هدیه شو بدم ، منم هی میگفتم مامان جون وقتی رسیدیم میدم بهت انقدر این دیالوگ بین ما تکرار شد که وسط راه عین خمیر کش اومدم وهدیه رو دادم دستت تا دست از سرم برداری. وقتی هم رسیدیم گفتم مامان جون برو هدیه رو بذار روی میز ولی شما گفتی: نه!!!!!من باید بدم دست آواخانم!میخوام بهش بگم تولدت مبارک تمام اتاقها رو دنبالش گشتی ت...
2 تير 1394

وداع با*4*

محمدرهام نوشت: درود درحالیکه تازه با عدد 4 کلی جورشده بودم باید با یه مدلش خدافظی میکردم. 1393/12/15 خداحافظ ماهگردهایی که دهگانتان *4* بود. بدرود 49ماهگی درود بر پنجمین دهه از زندگیم درماههای آغازین پنجمین سال از زندگیم. ژستهای الکی خنده های زورکی میدونید دارم به کجا نگاه میکنم همونطورکه میدونید بابایی مصدومه و تختش روبروی منه وداره تمام تلاششو میکنه که من یه عکس درست ودرمون بندازم فووووووووووووووووووووووووووووووووت هوراااااااااااااااااااااااا 49ماهه شدنم مبااااااااااااااارککککککککککککککک   ...
2 تير 1394

بیمارستان لاله

دوشنبه 4 /اسفند/93 یکشنبه آخرشب رفتیم دنبال حدیثه وآوردیمش خونه مون تا کنار شاهپسرم باشه وفردا درنبود من وبابایی تنها نمونه. روزهای پراز غمی بود ،مردخونه م مریض بود ونیاز به جراحی داشت درسته مشکلش مهم نبود ولی بازم تحمل دیدنش رو روی تخت بیمارستان نداشتم،ولی خودمو قوی ومحکم نشون میدادم .تجربه ی این فیلم بازی کردن رو توی سال 93زیاد داشتم. شکر که این سال منحوس که جز غم وناراحتی ومریضی چیزی برای خودم وعزیزام نداشت روبه پایانه.   واین عکس هنری از پشت شیشه های نه چندان تمیز بیمارستان دوشنبه صبح رفتیم بیمارستان لاله وعلیرضا بستری شد ،برای جراحی اینگوینال دوطرفه. همه چیز خوب بود،سیستم اد...
1 تير 1394

موزیسین کوچک

1393/12/01   محمدرهام نوشت: دراولین روزازآخرین ماه سال 93یکی از استعدادهای نهفته ی من کشف شد واینگونه موزیسین کوچک نامیده شدم. رفتیم خونه ی مامانبزرگم وعمو محمد(پسرخاله ی بابایی)که طبقه ی پایین مامانبزرگ اینا ساکن هستن ،با تمپو وضرب وسنتور اومدن بالا وبابایی وعمو محمدهنرنمایی کردن. منم بعدازنظاره کردن رفتم که استعدادم رومحک بزنم وبا امین(پسرعمومحمد)خوش نواختیم.یادش بخیر واین قضیه باعث شد که اموزشگاههای موسیقی کودک برن زیر ذره بین مامان وتحقیقات آغاز بشه. امین اصلا حال نداشت ،طفلکی دستش مونده بود لای درب ماشین وناخنش کاملا صدمه دیده بود وکلی خون اومد.   آه...
1 تير 1394

وبازهم تولد

1393/11/23پنجشنبه تصمیم گرفتیم بریم خونه ی مامانبزرگ ولی هرچی تماس گرفتیم کسی گوشی رو برنداشت ،وقتی به موبایلشون زنگ زدیم متوجه شدیم خونه ی عمه هستن وما هم اونجا دعوت شدیم. عمه ها زحمت هدیه تولدت روکشیده بودن ولی کیک  تولدت رونخورده بودن،اخه تولد که بی کیک معنا نداره اونم کیک مامان سمانه پز خلاصه به عمه زنگ زدم وگفتم ما که از دروارد شدیم همه جیغ وفریاد کنید تا محمدرهام سورپرایزشه،خودمم یه کیک شکلاتی پختم وراهی شدیم اینم کیک شکلاتی شاهپسرم ادامه مطلب روازدست ندید اول از همه ساک بند وبساط تولد رو اوردم وهمه جا رو مینیونی کردم،از روزتولدت تا الان هرروزصبح که بیدارمیشی میگی مامان...
1 تير 1394

تولدرایان

1393/11/21 دیگه بزرگ شدی عروسکم به رایان نمیگی یایان واسمشو بدون ایراد وکامل تلفظ میکنی بیست ویک بهمن رفتیم تولد رایان جون وکلی خوش گذروندیم. رایان عاشق فوتباله وتولدش باتم بارسلونا برگزارشد.           اینم بازی اخرشب چهارساله ها با گیفتهای تولد   باارزوی بهترینها برای رایان گل ...
1 تير 1394

یه دونه پسر وچهارتا4

جشن چهارسال وچهار روز و چهار ساعت وچهاردقیقه ای محمدرهام جون   بفرمایید ادامه مطلب گلپسرم تاج سرم چون جشنت دوستانه بود بابایی تو مراسم تولدت نبود این بود که درذهنم جرقه زد برات یه جشن کوچولو با چهارتا چهار بگیریم ،برای تویی که یه دونـــــــــــــــــــــــــه ای   بابایی دو هفته قبل تولدت زحمت کشید ورفت برات ظرف یک بار مصرفهای مینیونی که روی همشون نوشته بود "" تولدت مبارک"" ودوتا ریسه مثلثی خرید،ومن بابت ریسه ها دعواش کردم ولی ذوق پدرانه ش برام خیلی جالب بود اولین سالی بود که انقدر خوشحال بود ودوست داشت هزارتا تولد بگی...
6 خرداد 1394

تولد چهارسالگی با تم مینیون

اول از همه تزیینات تولد رو توی پست قبل ببین شازده پسرم عشق مدلهای مختلفی داره،عشق به همسر،به خانواده،به کتاب خوندن ویا خیلی چیزای دیگه ولی عشق مادربه فرزند مهرمادری یه عشقیه که نمیدونم چطور وصفش کنم!! فقط میگم امان از این عشق همین عشقه که باعث میشه یه مامان که غم بزرگی تو دلشه،یه مصدومیت هم توی زانوش،بزنه به سرش وتصمیم بگیره علاوه برهمه ی کارای تولد کیک تولد رو هم خودش درست کنه. واین هم نتیجه ی این عشق اولین باری که بود که فوندانت درست کردم،خدا میدونه چه استرسی داشتم،همش میگفتم واااااااای اگه خراب شه،اگه بچه م بی کیک بمونه وهزار تا اگه ی دیگه.............. وسط این...
5 خرداد 1394

تزیینات تولد

باز دی ماه شد ودل مامان تالاپ تولوپ که کارای تولد طراحی نشده ودیر شده و ..... البته من میخواستم تم پارسالت رو تکمیل کنم ولی خودت گفتی من مانستر دوست دارم کلی تحقیق وتفحس کردم ودیدم اوه اوه موضوع این کارتون چه وحشتناکه!!!!!خلاصه نظرت رو عوض کردم وراضیت کردم یه تم دیگه انتخاب کنی. الحق که خوش سلیقه ای ماهکم،مانستر هم قیافه ش فوق العاده بامزه بود ولی موضوعیت کارتونش بد بود،خوبه خودم تنهایی کارتونش رو دیدم. بالاخره از بین انتخابهایی که جلوت گذاشتم شما مینیون رو انتخاب کردی. خلاصه با کمک بسیار زیاد خاله سعیده درامر طراحی این امر میسر شد وتا تولد همه ی کارها به زیبایی طراحی وآماده شد. این عکس که میبینی به طول...
4 خرداد 1394