نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

تراژدی اتاقم

1391/10/4 0:03
493 بازدید
اشتراک گذاری
تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1391 | 22:50 | نویسنده : مامان سمانه

سلام دوستای مهربونم

 

از اونجایی که چیدن اتاق من داستان دراماتیکی شده، تصمیم گرفتم یه پست بهش اختصاص بدم.از اونجایی که روز میلاد من وقولنامه خونمون با هم مصادف شدن واسباب کشی از خونه قدیمی به جدید در 21روزگی من انجام شد مجال از مامان وبابام گرفته شد تا توی اتاق من کمد دیواری درست کنن ودکور اتاقم رو بچینن.عینکعینک

حالا گذشته از این که زورشون به من ریزه میزه رسیده ومیخوان اتاقم رو اِشغال کنن تا الان که 20ماهم شده هنوز اتاقم رو کامل نچیدن وبه مرور، با رشدم هر وسیله ای از سیسمونیم که لازمم میشه رو از کارتن در میارن.که البته ناراحتیهای مامان رو توی تمام این مدت نباید نادیده گرفت که همش میگفت حسرت چیدن اتاق بچم به دلم خواهد موند من میدونم........................

خلاصه بابایی بنده خدا یه فرصتی پیدا کرد ومشغول شد واگه خدا بخواد دیگه چیزی تا پایان این پروژه طلسم شده باقی نمونده.خجالتچشمکنیشخندچشمکخجالت

از هرچی بشه چشم پوشید از کمکهای بی دریغ من هرگززززززززززززززززززززز

اینم نمونه هاش:

تا چشممو باز کردم دست به کار شدم حتی صورتمم نشستمنیشخند

کمد

اینم یه ظهر پاییزی باز بعد از بیداری از یک خواب دل انگیزلبخند

کمد

عجب پیش(پیچ)ناقلایی همش از دست پیچ گوشتی فرار میکنهتعجبتعجبتعجب

کمد

بالاخره موفق شدم ببندمش هوراااااااااااتشویقتشویق

کمد

خب دیگه یه کمم به مامانم کمک کنم واتاق رو جارو بزنم وطی بکشم.قلبخجالتقلب

کمد

ای بابا اونجا که تمیز نشده!!!!!!!!!!!هیپنوتیزمناراحت

کمد

خیلییییییییییی خسته شدم دیگه نمیتونم روی پاهام بایستم.اوهاوه

کمد

پ ن 1:مامانم با اینکه اغلب وسایل سیسمونیم استفاده شدن بازم بهم قول داده از باقیمونده هاش برام عکس بذاره تا خاطره بشن.ممنون مامانی

 

پ ن 2:از پوریا جون وهمکار بابایی که یک روز  وعمو مرتضی که دو روز با وجود خستگی روزانه از کار وقت گذاشتن وکمک بابایی کردن نهایت قدردانی رو به عمل میارم.ان شالله بتونیم براشون جبران کنیم.

منتظر عکسهای اتاقم باشید .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)