نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

گردش

1392/5/24 9:14
710 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه 1392/05/17

به همراه پدرجون وخاله اینا رفتیم دریاچه وپارک چیتگر که البته شما به دلیل اینکه داشتی طبق روال این یکی دوماه اخیر پوپت رو نگه میداشتی وبا عمل دفع مبارزه میکردی حس وحال خوبی نداشتی ونمیذاشتی ازت عکس بگیرم بعدم که شما درمبارزه شکست خوردی وحالت خوب شد من دیگه خسته بودم وحس وحال نداشتم.

به جرات میتونم بگم سخت ترین مرحله بچه داری از پوشک گیریه،یعنی اون شب وقتی یه ساک بزرگ لباس کثیف به کوله بارمون موقع برگشت اضافه شد ونصف زمان تفریحم به تعویض لباس گذشت بیشتر از قبل به روان پاک مخترع پوشک درود فرستادم وقدر این نعمت رو دونستم.ولی این نیز بگذرد ومن با شناختی که از خودم دارم به سرعت همه اینا یادم خواهد رفت وبرای همه از سهولت این پروسه خواهم گفت.قطعا همه هم بهم میگن خوش به حالت پسرت خیلی آرومه ویک درصدم نمیگن مامانه خیلی خانومه(مژهنیشخندقهقههالان خودستایی بود عایا؟؟؟زبانخنده)ویا میگن خدا شانس بده بچه ما که اینطوری نبودنیشخند

 


بفرمایید ادامه

 

پسرگلم تقربا هرروز بدون پوشک میبرمت بیرون حدود یک یا نهایتا دوساعت ولی این گردش اولین وطولانیترین گردش شما بدون حضور پوشک بود

جناب پدروآقای پسر که به زور از سنگزیزه های روی زمین جدا شده

گردش

اینم لباس محلی شیرازیهاست که توی یه غرفه برای فروش وکرایه گذاشته بودن

گردش

قبل از اینکه پوپ بدی طبق عادتت هی دویدی وجیغغغغغغغ زدی که

من پوپ نمیدم!!!میتسم خلی میتسم

(بازم خوبه میگی پوپ وخیلی ها متوجه نمیشن چی میگی وگرنه که دیگه شهره ی عالم بودیم)

ومن همش درحال روحیه دادن وآروم کردنت بودم ،این عکسها مال وقتیه که عملیات با موفقیت به پایان رسیده بود وحالت خوب شده بود وتازه دلت میخواست بازی کنی.

مرتب با خاله سارا صحبت میکردی وچون فهمیدی سرش گرمه ،گفتی:

الان کامیوتتو میخورم،هام هامخوشمزهخوشمزه اس

خاله سارا هم میگفت:خاله جون اگه بخوریش بازم دلت درد میگیره هااااخندهخندهخندهخنده

گردش

محمدرهام نوشت:

نه انگار حواسش پرت نمیشه!!حالا چیکارکنم؟؟؟

گردش

فهمیدم

میرم پیش آقایونین(آقایون)ای بابا اینام که گرم صحبتن!!

دایی جان،بابایی،عمو مُتِضا میخورمتونااااااااااااااااا

گردش

فردای اون روز همش میگفتم:

آی دلم درد میکنه،کامپیوته گاله سارا رو خوردم دلم درد گِئفته

مامان:تعجبخنده

بییم پاک پوپ بدم حالم خوب بشه

مامان:ناراحتابله

این عکسها هم ربطی به این پست نداره ولی جالبه

 چندروزیه خیلی با عروسکام ارتباط خوبی برقرار کردم وهمش بهشون محبت میکنم وبهشون وعده میدم که اگه توی اتاق جیش نکنن میبرمشون پارک وباغ وحش وبهشون شکلات میدم.

یا مثلا بهشون میگم اگه پسر خوبی باشی وروی فرش جیش نکنی میبرمت خونه مامی جون باشه؟؟

قبل از خواب روی قصری میذارمشون وخودمم میرم دستشویی ایرانی وبعد همدیگه رو بغل میکنیم ومیخوابیم

گردش

تا درودی دیگر بدرودبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مريم مامان آريا
24 مرداد 92 14:00
اي جانم قربونش برم چه بانمکه
تو رو خدا دست رو دل من نذار که خونه سر اين پوشک گرفتن
فقط ميخوام گريه کنم
مي دوني الان يک سال و سه ماهه کارم اينه
آريا هم همين مشکلو داره ببرمش دستشويي انگار ميترسه و نميکنه و مياد بيرون ميکنه
تو رو خدا مرحله به مرحله از پوشک گرفتنشو بگو چيکار ميکني
من ديگه کم آوردم
ولي من ميگم اي کاش پوشک اختراع نشده بود چون مشاور ميگفت اگه کهنه بود يکسالگي ميگفت

یک سال وسه ماه!!!!!!!!خدا صبرت بده
انشالله زودتر پسری یاد میگیره
خب ترسشون یه امر طبیعیه ولی بعضی بچه ها سریع باهاش کنارمیان
چشم حتما مینویسم
امید داشته باش گلم انشالله به زودی یاد میگیره
سنا
24 مرداد 92 14:06
آآآآآآآخی....آقاشده دیگه
دیگه بایـــــد به فکره یه خانمه خوشمل باشییییید


جدا!!یعنی دراین حد
مامان ساره وثنا
24 مرداد 92 15:56
هميشه به گردش محمدرهام جون!
مامانى كاش تا سه سالگيش صبر كرده بودى موقعش نبوده كه برات سختترين مرحله شده!زود مى گذره ومشكل شازده پسر حل ميشه ايشالا.


ممنون خاله جون
عزیزم من میخواستم تا سه سال وسه ماهگی صبر کنم که هواهم خوب باشه ولی محمدرهام اجازه نداد
الهی آمیــــــــــــن
دخترای گلتو ببوس
مريم مامان نيكان
24 مرداد 92 16:37
عزيزم خدا صبرت بده چون پروسه پوشك گيري پروسه سختيه انشالله بزودي تموم بشه و راحت بشيد با آرزوي موفقيت براي مامان سمانه


الهی آمیـــــــــــــــــــــــــــــن
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
25 مرداد 92 2:31



خودت گلی عزیزم
مامان حسام كوچولو
25 مرداد 92 12:46
پوپ!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
ترکان
26 مرداد 92 0:33
وااااااااااای جیگرررررررررر
سمانه جون از اونجایی که خودت خانومیبچه تم که آرومهخیلی هم حوصله داریمنم سر پروژه های سخت خیلی بهت افتخار میکنم


ترکان یعنی تو آخر روحیه رسانی هستیا،بیا بغلم
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
26 مرداد 92 2:59
سلام سمانه جون.
خوبید؟
هنوز پروژه اتون ادامه داره یا مشکل فقط بوپه؟جیشو خبر میده؟
خدا کنه زودتر پروسه به پایان برسه و از خوبیاش نویسی.
عکس محمد رهام جونم که تو خواب عروسکاشو بقل کرده که خشگل بود.
فربون اون حرف زدنش که خودشم علت دل دردشو میگفته.
خیلی ببوسش از طرف من.


سلام عزیزم خوبی؟؟
این قصه سردراز دارد......تا حدودی میگه +پوپ
الهی آمین وهمچنین برای شما
نظرلطف ومهربونیته عزیزم
بووووووووس برای الهه جون وروشا بانو
محبوبه مامان الینا
26 مرداد 92 8:35
ای جان تبریک میگم که بالخره تو پارک پوپ دادی خاله
وااااااااای سمانه یاد اونروزها افتادم خیلی سخته
مامان محمدرهام خیلی خانومه ( اینم واسه اینکه نگی کسی نمیگه!)
ای جان خو یکی این بچه ملوس رو تحویل بگیره که مجبور نشه واسه جلب توجه کامپیوتر و آقایونین! رو بخوره
خیلی دوست دارم محمدرهام جیگرطلا


مرسی خاله نمیدونید این پوپ چه موجود عزیزی توی خونه ماست با اومدنش حال هممون خوب میشه
آآآآآآآآخجون بالاخره یکی گفت)
لطف ومهربونی شماست خاله جون
فرناز مادر آتیلا
26 مرداد 92 14:46
حونم محمد رهام ....عسلک خاله آخه لب تاب و چرا میخوای بخوری دل درد میگیریها......
مامانش بوسش کن جیگرو


ممنون خاله مهربونم
به روی چشم فرنازجونم
بووووووووس برای فرنازجون وآتیلای ماهش
مامان محمد و ساقی
26 مرداد 92 16:07
سلام سمانه جون
خوبی؟پسر گلم خوبه؟
واااااااااااااااای سمانه من همیشه به همه میگم سخت ترین کار بچه داری از پوشک گرفتنه.وای چه دوران سختی بود
خدا رو شکر که تموم شد.عجب مادر صبوری بودم من


سلام عزیزم خوبی؟گلها خوبن؟امروز اومدم وبت خبری نبود گفتم حتما مینا الان کیشه،نیستی نه؟؟؟؟
بله دراین که شکی نیست ،مادرنمونه وصبور ومهربون
مامان محمد و ساقی
26 مرداد 92 16:08
آخ جون نمایشگله.بزن بریم ببینیم چی هستن.
لباس محلی ها ی خانومها خیلی شبیه هم هستن تو همه ی شهرها.فقط یه جاهاییشون کمی فرق میکنه



خیلی نمایشگاه نبود ولی من لباس محلی دوست دارم.دقیقا
مامان محمد و ساقی
26 مرداد 92 16:11
پوپ
ایول به خاله سارای فعال
گاله سارا
پسر یکی از دوستام به من میگه خایه مینا
خوب بخوابی پسر شیرین زبونم


آره والا داشت تحقیق میکرد گفت نمیام منم گفتم بیا ولی لب تابتم بیار ولی خدایی اگه من بودم همچین پشتکاری نداشتم.
خخخخخخخخخخ خایه مینا
مرسی خاله گلم
مامان آینده یه فسقلی
27 مرداد 92 1:31
آدم نمیدونه میاد اینجا بخوابه یا بیدار باشه

آخه اهنگ وبلاگ اینو میگه


هوشیار بخواب!!!بلدی؟؟؟
مامان آینده یه فسقلی
27 مرداد 92 1:47
ما دو نوع خوابیدن داریم:

1. خوابیدن رو پاهای مادر وقتی لالایی میگه.

2. خوابیدن با چشمای باز وقتی استاد داره درس میده.



با چشمای باز بخوابم؟! مثه مـــاهی...؟!!!

خب بگو بلد نیستم دیگه.......
ببین به خودت قول میدی که بعد از خوندن کامل این پست میری میخوابی
بعد بدنت کمی بی حس میشه واستراحت میکنه تو هم با هوشیاری کامل وحواس جمع نوشته های منو میخونی وحظ وافری میبری
مامان آینده یه فسقلی
27 مرداد 92 1:53
خیلیییییییییی خبیثین که.

من فکر کردم فقط خودم خبیثم....



باشه حتمااااااااااااا

ولی خداییش این آهنگ منو برد به 6 ماه پیش ... همین خواهرزاده م کوثر، عاشق این آهنگ بود. خصوصا قسمت ِ "دونه به دونه"


نه بابا تو خوبی تو ماهی منو ندیده بودی خووووووو

آوریننننننننننن آورینننننننننننننن

من وجوجه امم عاشق این آهنگیم
مدیونی اگه فکر کنی کودک درونم فعاله
مامان آینده یه فسقلی
27 مرداد 92 2:06
لینک شدین

نه بابا، اصصصصصصصصصصصصلا من متوجه نشدم که کودک ِ درونتون فعال شده

شب خوش






با افتخارلینک شدی عزیزم
سمانه مامان ستایش
27 مرداد 92 2:29
باهات کاملا موافقم سمانه جون که سخت ترین کار بچه داری همین از پوشک گرفتنه.یعنی یه مامان فوق پر حوصله میخواد با یه صبر فوق ایوبی
البته خیلیا میگن از شیر گرفتن سخت ترهمنکه خداروشکر این مرحله رو ندارم
سمانه جون در اینکه پسرت آرومه که شکی نیستولی مامانشم خیلی خانومه
امیدوارم این دوران سخت رو زودتر پشت سر بذاری و راحت بشی دوستم.
راستی علت اصلی ترسش از دفع چیه؟چرااا آخه
از طرف من گلپسرو یه عالمه ببووووس با اون پوپ گفتنش،کلی خندیدم به این کلمه


عزیزمی سمانه جون فوق حوصله وفوق ایوبی رو خوب اومدی
وای نه اصلا قابل قیاس نیست سمانه جون،ازشیرگرفتن دیگه نجاست وبشور وبساب واعصاب خوردی نداره.سخت هست ولی این پوشک یه چیز دیگه ایه.
پسرم شرورنیست ولی آرومم نیست راستشو بخوای من بچه های آروم رو دوست ندارم وخداروشکر محمدرهام زلزله محبوب منه.
معمولا بچه ها وقتی میبینن چیزی ازبدنشون خارج میشه چون فلسفه اش رو نمیدونن میترسن
شماهم عروسک نازتو ببوس گلم
محبوبه مامان الینا
27 مرداد 92 7:12
پس کامنت من کو؟!!!!!!!!!!!!!!!!


نمیدونم فقط همینا بود.ثبت شد؟؟؟؟
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
28 مرداد 92 12:44
ینی انقدر سخته ...... وای خدا ب دادم برسه
بچه جاری منم الان 2 سال و نیمه است نمیکنه. خدایااااااااااااااااااااااااا


همه بچه ها به این پروسه همچین واکنشی نشون نمیدن ،انشالله برای شما راحت باشه
سارا مامان راستین جون
29 مرداد 92 11:54
سمانه جون سلام عزیزم خوبی میدونم چه روزهای سختی داری چون من هم با راستین همین برنامه ها رو داشتم راستین هم می ترسید ولی من شروع کردم به قصه گفتن براش، (البته ببخشید) می گفتم پی پی میخواد بره خونه اش و از اینکه توی دلت مونده ناراحته برای همین دلت درد میگیره و همینطور این قصه رو بسط میدادم و در کمال ناباوری بعد از دو سه روز راستین براحتی با این موضوع کنار اومد تو هم امتحان کن انشاالله که جواب می گیری


سلام عزیزدلم
وااااااای ساراجون اگه بدونی ما چه مراسمی داریم حالت بد میشه،همین قصه رو هم میگم با کلی ادامه که دلشون برای مامانشون تنگ شده میخوان برن پیش مامانشون آب وغذا بخورن وکلی قربون صدقه شون میریم ولی بی فایده است
مامان کیان کوچولو
29 مرداد 92 16:57
عزیزم همیشه به شادی و گردش باشید و خوش بگذره ..
منهام کوچولو به خاله میکفتی خاله جوووون پارک که جای کامپیوتر نیس .. بیخیال شو بریم بازی ...
عزیزم بالاخره موفق شدی .. تبریک میگم ..




ممنون عزیزم

هدف مخترع لب تاب این بوده که سیار باشه وآدم بتونه هم به کارش برسه وهم به تفریحش.