تولد برفیِ پسربرفیِ من
سلام
جوجه پرطلا تا این لحظه سه سال ویک روز سن دارد
15بهمن سال 89،روزیکه خوشگل من تصمیم گرفت 12روززودتر پا به کره زمین بذاره،روزیکه همه چی درمورد نحوه تولدش تغییر کرد،محمدرهام ناز من قرار بود ساعت 9صبح 21بهمن دربیمارستان عرفان به شیوه سزارین به دنیا بیاد ولی 15بهمن توی یه روز سرد بارونی دربیمارستان اقبال وکاملا طبیعی پا به عرصه ی وجود گذاشت،خوش آمدی دلبرکم.
امروز سه سال از اون روز قشنگ میگذره،سه سال پراز شادی وخنده های کودکانه،سه سال پراز استرسهای مادرانه،سه سال پراز دلبرانه هایش ومادرانه هایم،وخدا نعمت رو تمام کرده وآذین بسته شهرم رو با پوششی سپید،تولدت مبارک پسربرفیِ من یا بهتره بگم:
تولد ِبرفیت مبارک،نوگلِ برفیِ من
تمام سعی من وبابایی این بود که 15بهمن برات یه روزخاص باشه وحسابی بهت خوش بگذره،از نظرخودمون موفق شدیم ولی نظر شما ارجحه ماهِ من.
این اولین تولدت بود که انقدر سوت وکور برگزارمیشد،اونم به دست تقدیر،اشکال نداره امیدوارم هرچه زودتر حال مامانبزرگت خوب بشه واز بیمارستان مرخص بشه عزیزم.
کیک مامان پز تقدیم تو که همتا نداری
گزارش کامل روزمیلاد عزیزکم درادامه مطلب
به محض بیدار شدنم وروند اجباری ابمیوه ی هرروز صبح ،راهی پارک شدیم به قصد برف بازی وشادی
نازدونه درحال تلاش برای جدا کردن بلورهای برف از دستکشت(دستکش)
من ومامان سمانه میخوایم یه آدم برفی درست کنیم
شلیک گوله برفی رهام ساز
چرا برف قطع شد؟؟
الان خودم برف مصنوعی درست میکنم
بسیارزیبا وهنرمندانه
مامانی الان برات یه عالمه برف میارم
ای بابا چرا این برفها از دستکشتام کنده نمیشن؟؟
یه کم بیشتر تلاش کنم!!
مامانی!!کنده نمیشه
خب پس از دلداری مامانی مبنی براینکه اشکالی نداره ودستکشهات برفی شدن،به برف بازی ادامه میدیم
خب حالا وقتشه که برای محمدرهام ِ برفی یه تولد برفی بگیریم
مامانی چرا ادم برفیمون یه چشم داره؟؟
مامان:
مامانی بلورهای برف یخ زدن ونمیشه باهاشون راحت گوله برفی ساخت،برای همین کله آدم برفی کوچولوئه و یه دونه چشم بیشتر توی صورتش جا نمیشه
تازه اینطوری بهتره کیک ِ برفی خاص تقدیم میشه به شما پسرم که خاص وتکی
مامانم بعد از دیدن این صحنه ی ناباورانه گفت:
قربون خدا برم که نعمت رو به من وگلپسرم تموم کرد
لابد میپرسید چطوری؟؟
برای دقایقی باد قطع شد وشمع تبلد من روشن موند ومن شمع رو با شادی وشوق فووووووت کردم.توی پارک همه جذب ما وخلاقیت ناب مامانم شده بودن وتولدم رو بهم تبریک گفتن
بدرود سه سالگیالبته هنوز چند ساعت مونده ها ولی به طور نمادین باهاش فُدافظی(خداحافظی)کردم.
لبخندی پیروزمندانه وشادانه
پیش به سوی برف بازی
درحین فرار دستم خورد وشمع افتاد پایین،حالا میخوام درستش کنم ولی نمیشه!!مامانی کمک لُطفا
اینم کیک برفی ویژه من
مامان با دیدن این عکس میگه:
به تمنای نگاهت سوگند،که ندیدم از تو محبوبتر وزیباتر
حالا برم یه کم سرسره بازی
من خیلی نظیفم وقتی دیدم تمام سرسره ها خیس هستن ،ناکام وناامید برگشتم
حلا وقتشه فوتبال برفی رو هم تجربه کنم
یک شوت جانانه از طرف اقای گل فوتبال متولدین امروز
ووقتشه که شیرینتر از عسل رو با میلادم گره بزنم وحماسه بیافرینم
گیلی لی لی لی
ودریک فرصت عالی که مامان سرش توی یخچاله تمام تزییناتی که برای کیکم درست کرده رو میزنیم بر بدن
وچه میشنویم از یک مامان مهربون؟؟؟؟؟
نوووووووووووووووش جونت عروسک خوشگلم
من دیشب تا دیروقت درتزیین کیکم وکوبوندن تکه های شکلات روی خامه ها به مامانمم کمک میکردم وماحصل زحماتمون شد این
به عکسها که دقت کنید این بچه مار زنگی نائنجی رو زیاد میبینید!قصه اش از این قراره که چندروز پیش با مامی جون ومامانم رفته بودیم خرید ومن توی ویترین مغازه ایشون رو دیدم وبه مامی جونم گفتم:
آآآآآآآآآآآآآآآخیییییییییییی چقد این خوشگله
مامی جونمم بدون فوت وقت برام خریدشاز همون لحظه به بعد توی خواب وبیداری وتمام لحظه هام از دستم زمین نمیگذارمش وخیلییییییییییییی بهش ارادت دارم.البته به قول بزرگترا پدرش رو درآوردم ومامانم متحیر مونده از استحکام این اسباب بازی که چرا همچنان سالمه؟؟؟؟؟؟
یه عکس پدروپسری
خنده اجباری
آخجوووووووووون فشفشه
عروسک سه ساله ی مامان وبابا دراوج خواب الودگی
دقت کنید بابایی مارم رو به روی میزمنتقل کرد ومن متوجه نشدم،وگرنه یک جیغ ودادی راه مینداختم که نگو ونپرس
همش از بابایی میخواستم که برام فشفشه روشن کنه
داره تموم میشه
وساعتی زودتر
بدروددددددددددددد روزهای قشنگ وپرازخاطره سه سالگی
نگاه امیدوارانه به بسته فشفشهحتما توی دلم آرزو میکردم که هیچ وقت فشفشه ها تموم نشن
نگاهی منتظر
وپایان غم انگیزفشفشه ها
محمدرهام چند سالته؟؟
20سال!!!!!!!
بابایی:پسرم دقت کن،چند سالته؟؟؟
ســــــــــــــــــــــــــــــــــه سال
بابایی:آفریــــــــــــــــــــــــــــن عسل بابا
مامان:
مادر به فدای نفسهات ،شمع 300سالگیت رو فووت کنی جانِ مادر
عکس هنری از بابایی
مامان عاشق این عکسمه،درانتظار بسته جدید فشفشهحیف که تار شده
انگار داره اتفاقهای خوبی میفته
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بازم فشفشه بازی
نوبتی هم که باشه نوبت کیک بریدنه
اونم چه بریدنی!!!!!!!!
به سبک محمدرهامی
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مبارک،مبارک تبلدم مبارک
وبرای اولین بار اندکی میخورم از کیک سالروز میلادم
حالا وقتشه که بیفتیم به جون بادکنکها وبترکونیمشون
وبعد از شادی وقهقهه ی حاصل از انهدام بادکنکها کمی میخوابیم تا سرحال روانه ی شهربازی شویم.
پس بدینوسیله ساعت 16:40خواب بوده ودرآرامشی وصف ناشدنی سه سالگی را بدرقه کرده وبه 4سالگی خوش آمد میگوییم.
تعجب نکنید عکس نداریم!!!آخه عکاس هم درجوارما خواب بود
اینم هیجان وشادی ماشین سواری
ببینید چه دست فرمونی دارمبرفرازآسمانها
حالا هنرلوکوموتیورانیمو ببینید
مسافرها آماده؟؟؟!!!!!
حرررررررررررررررررررررررررررکت
وشوتینگ توپها دردهان تمساح گرسنهالبته برای قد من مناسب نبود ولی موفق شدم یک توپ به خورد آقا تمساحه بدم وکلی ذووووووووق کردم
حیف که دستهام به فرمون نمیرسه
اصلا از این ماشین بی مزه واون همکار بی مزه ش خوشم نیومد
نگاش کنید توروخدا!!!!!!
این بازی عالی وهیجانی بود،کلی قورباغه ها رو کتک زدم
واین هاپوی گرسنه وعصبانی که باید بهش توپ میدادم بخوره تا آروم وسرحال بشه
ویک مینی بستکبال عالی که یه عامه توپ وارد سبد کردم
بذار ببینم این چیه؟؟؟؟
ازهرچه بگذریم ماشین بازی خوشتر است
وبازهم قطارسواری
ودرحالیکه به شدت گرسنه بودیم برای سومین باردرزندگی سه ساله مان، ابراز گرسنگی نموده وپدرومادر خویش را ازخوشحالی به فضا پرتاب نمودیم واین شد که با سرعت نور مامان به خاله حمیده زنگ زد وآدرس یه رستوران خوب درهمون حوالی رو گرفت وروانه آنجا شدیم.
وچون درمنوی رستوران لابیلاپلو(لوبیاپلو) نبود به پیشنهاد مادر باقالی پلو با ماهیچه سفارش داده ودلی از عزا درآوردیم.
از خاله حمیده ممنونم درسته که ظاهر رستوران شیک نبود ولی کیفیت وطعم غذا فوق العاده بود واینگونه بودکه یک پایان خوشمزه برای تولدم رقم خورد.
توی این عکس داشتم به مامانم میگفتم:
به به چقدرخوشمزه است
پ ن 1:
از 14بهمن مامانم همش جیغ میزد ومیخوند
فردا تولدشه ،تولد خودشه،رهام شده سه ساله،مامان خیلی خوشحاله
ومدام تولدت مبارک خارجی وایرونی میخوند ومن همش بهش تذکر میدادم.
مامانی هیسسسسسس الان همسایه ها میان میگن چه خبره؟؟آخه برای چرا جیگ میزنی؟؟
پ ن 2:
ازدوستان واقوام پرمحبتم برای تبریک تولدم ممنونم.
خاله مینا جون مامان محمد وساقی توی یک پست ویژه وجالب ،خاله فاطمه ی مامانم،الهه جون مامان روشا،سمیه جون مامان کیان(دخترخاله مامانم)،ترکان جون،،عمه فریده ومامانبزرگ،خاله زهرا(خاله ی مامی جونم)،فریده جون(دخترخاله ی مامی جونم)عمه صوری ودخترعمه مهشید،سمیراجون(دوست وهمکارمامانم)زنعمو زهرا وعمه زلیخا(اسامی به ترتیب ساعت تبریک ذکر شده)
ازهمه دوستان وبلاگی بابت تبریکهای عالیشون ممنونم،انشالله جبران کنیم
ازمامی جون وپدرجون ودایی جان وخاله سارا یه تشکر ویژه دارم چون از جمعه دائم بهم تبریک گفتن وحتی روز جمعه یک جشن تولد مجازی هم خونه پدرجون برام گرفتن که متاسفانه انقدر همه صرف شادی وخنده بودن که هیچکس یادش نبود عکس بگیره.
مامان نوشت:ازمامانبزرگت هم خیلی ممنونم بنده خدا از روزیکه بیمارستان بستری شده هربار منو میبینه اشک توی چشماش حلقه میزنه ومیگه قراربود امسال تولد محمدرهام جونم خونه ما باشه ولی من الان اینجام،خدا میدونه چقدر با این موضوع خودشو عذاب میده،بارها بهش گفتم سلامتیش از هرجشنی برای ما مهمتره ولی هنوزم که هنوزه سر این موضوع ناراحته،انشالله زودتر سلامتیشونو به دست بیارن ومرخص بشن
متن تبریک پیامکی مامی جونم:
سالروزتولد زیباترین مخلوق خداوند،محمدرهام عزیزم براو وخانواده محترمش مبارک.
متن تبریک پیامکی خاله زهرا:
تک گلی هستم که تا عرش خداخواهم تورا/گرچه کم میبنمت بسیارمیخواهم تورا/تولد پسرگلم مبارک از طرف من ببوسش
متن تبریک پیامکی فریده جون:
باغبانی گفت:بابت تنها گلت یک باغ گل میدهمت،خندیدم وگفتم:ای باغبان
گرجهان را گل کنی ندهم حتی گلم را بو کنی،محمدرهام گل تولدت مبارک
متن تبریک پیامکی عمه زلیخا:
دوستت دارم:هدیه ای است که هرقلبی فهم گرفتنش را ندارد،قیمتی داردکه هرکس توان پرداختش راندارد،جمله ی کوتاهیست که هرکس لیاقت شنیدنش را ندارد،بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستی/تولدت مبارک محمدرهام جووووووون
بقیه پیامکها سلام واحوالپرسی وتبریک سالروز میلادم بود وپربود از عشق ومحبت.
اینم پشت صحنه تولد من:
این روزها برحسب عادت حرکتهایی انجام میدم که حسابی حرص مامانم رو درمیاره
از شکیبایی وهمراهیتون بسیارممنون
دلتون شاد،لبتون خندون وتنتون سلامت
خدایارونگهدارتون