نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

قرار فرشته های بهمنی

1394/01/18 اولین قرارفرشته های بهمن 89 دربهشت مادران برگزار شد. یه آلاچیق پیدا کردیم که وسطش خاکی بود واینگونه شد که تو حلق خودمون خاک بازی کردین. همش بدو بدو میکردین ومیرفتین سمت درب خروجی که خانم مراقب اینجا بهتون تذکرداد. همتون مشغول دست دستی برای نیکا فسقلی بودین.     اون روزکلی بلا سرت اومد فرشته ی نازم ،به پیشنهاد دوستان برات صدقه گذاشتم واومدیم خونه هم برات اسپند دودکردم. چه خوشگلی چه ماهی،چشم نخوری الهی(سوسکم خودتونین) ...
2 تير 1394

نوروز و13 به در

روزهشتم فروردین همه ی خانواده ی بابایی مهمونمون بودن ومهشید(دخترعمه صوری)رو پاگشا کرده بودم. کلی ذوق داشتی،روزقبلش نشستیم وعیدی عمه ها وعیدی عروس وهدیه ی پاگشا وهدیه ی تولد زنعمو رو باهم کادو کردیم و بی صبرانه منتظر بودی تا هدیه هاشون رو تقدیمشون کنی. بعد از شام هدیه های همه رو دادی وکلی زدیم ورقصیدیم وخیلی بهمون خوش گذشت. روزدهم فروردینم خانواده ی خودم رو دعوت کردم و اون شبم زدیم ورقصیدیم ویک تگرگ جانانه محفلمون رو به یادموندنی کرد. تگرگ شدیدی که ساعتها کوچه رو آبگرفته کرده بود ومهمونها نمیتونستن برن،من وشما خوشحال بودیم که شب نگهشون میداریم ولی راه باز شد ومهمونامون رفتن .   13...
2 تير 1394

4شنبه سوری ونوروز94

1393/12/26 امسال به رسم انزلی چی ها چهارشنبه سوری سبزی پلو با ماهی خوردیم،دست پدرجون ومامی جون درد نکنه بعدشم رفتیم برفراز بام هفت طبقه تا بالن بفرستیم به آسمون هفتم     والحمدلله این سال مزخرف تمام شد وبهار طبیعت رسید. از نامگذاری وبرچسب زدن به روز وسال وماه متنفرم،از آدمهایی که هنرشون برچسب زدن هستش وبه حیوان وساعت وانسان وهیچ چیز رحم نمیکنن بیزارم. ولی واقعا سال نودوسه بدترین سال زندگیم بود وامیدوارم دیگه هرگز پیشامدهای این سال رو نه من ونه خانواده م وهیچ مسلمونی تجربه نکنیم. 1394/01/01 ازاونجایی که عاشق حیواناتی ،وقتی بابایی پرسید برات...
2 تير 1394

تولد آوا

1393/12/23 تولد آوا خانم نازنین بود. شب قبل از تولد محمدرهام وبابایی که تازه حالش یه کمی بهتر شده بود رفتن وبه سلیقه ی محمدرهام یه عروسک خوشگل برای دوست محبوب خریدن. روزتولد خاله سعیده زحمت گشیدن واومدن دنبالمون وتوی ماشین همش تکرار واصرار که هدیه رو بده دست من! خودم میخوام هدیه شو بدم ، منم هی میگفتم مامان جون وقتی رسیدیم میدم بهت انقدر این دیالوگ بین ما تکرار شد که وسط راه عین خمیر کش اومدم وهدیه رو دادم دستت تا دست از سرم برداری. وقتی هم رسیدیم گفتم مامان جون برو هدیه رو بذار روی میز ولی شما گفتی: نه!!!!!من باید بدم دست آواخانم!میخوام بهش بگم تولدت مبارک تمام اتاقها رو دنبالش گشتی ت...
2 تير 1394

وداع با*4*

محمدرهام نوشت: درود درحالیکه تازه با عدد 4 کلی جورشده بودم باید با یه مدلش خدافظی میکردم. 1393/12/15 خداحافظ ماهگردهایی که دهگانتان *4* بود. بدرود 49ماهگی درود بر پنجمین دهه از زندگیم درماههای آغازین پنجمین سال از زندگیم. ژستهای الکی خنده های زورکی میدونید دارم به کجا نگاه میکنم همونطورکه میدونید بابایی مصدومه و تختش روبروی منه وداره تمام تلاششو میکنه که من یه عکس درست ودرمون بندازم فووووووووووووووووووووووووووووووووت هوراااااااااااااااااااااااا 49ماهه شدنم مبااااااااااااااارککککککککککککککک   ...
2 تير 1394

بیمارستان لاله

دوشنبه 4 /اسفند/93 یکشنبه آخرشب رفتیم دنبال حدیثه وآوردیمش خونه مون تا کنار شاهپسرم باشه وفردا درنبود من وبابایی تنها نمونه. روزهای پراز غمی بود ،مردخونه م مریض بود ونیاز به جراحی داشت درسته مشکلش مهم نبود ولی بازم تحمل دیدنش رو روی تخت بیمارستان نداشتم،ولی خودمو قوی ومحکم نشون میدادم .تجربه ی این فیلم بازی کردن رو توی سال 93زیاد داشتم. شکر که این سال منحوس که جز غم وناراحتی ومریضی چیزی برای خودم وعزیزام نداشت روبه پایانه.   واین عکس هنری از پشت شیشه های نه چندان تمیز بیمارستان دوشنبه صبح رفتیم بیمارستان لاله وعلیرضا بستری شد ،برای جراحی اینگوینال دوطرفه. همه چیز خوب بود،سیستم اد...
1 تير 1394

موزیسین کوچک

1393/12/01   محمدرهام نوشت: دراولین روزازآخرین ماه سال 93یکی از استعدادهای نهفته ی من کشف شد واینگونه موزیسین کوچک نامیده شدم. رفتیم خونه ی مامانبزرگم وعمو محمد(پسرخاله ی بابایی)که طبقه ی پایین مامانبزرگ اینا ساکن هستن ،با تمپو وضرب وسنتور اومدن بالا وبابایی وعمو محمدهنرنمایی کردن. منم بعدازنظاره کردن رفتم که استعدادم رومحک بزنم وبا امین(پسرعمومحمد)خوش نواختیم.یادش بخیر واین قضیه باعث شد که اموزشگاههای موسیقی کودک برن زیر ذره بین مامان وتحقیقات آغاز بشه. امین اصلا حال نداشت ،طفلکی دستش مونده بود لای درب ماشین وناخنش کاملا صدمه دیده بود وکلی خون اومد.   آه...
1 تير 1394