نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

یه روز خوب

سلام سلام یه روز خوب وشاد به همراه نینی های بهمن 89 ومامانای مهربونشون جای بقیه ی همسن هامون خالی من ورایان وعسل وسام اون روز با هم قرار داشتیم روش یک پسر سه سال وهفت ماهه برای پایین اومدن از سرسره ویک پرش جانانه زنجیر وپلاکمم درحال پرش هستن مامانم یادش رفته بود زنجیرمو دربیاره من وسام نازنین   من ورایان گل که البته برای من هنوز یایانه   من وسایه م درحال جامپینگ فرود روی دوزانو وپسرانی که توپ پرتاب میکردن ودستانی که مقابلشون سپر شد   ...
28 مهر 1393

رستوران مادر

1393/06/10 من ومامانم با دوستامون قرار داشتیم،یه قرار غیرمجاز چرا غیرمجاز؟؟ آخه از وقتی من به دنیا اومدم مصرف فست فود تو خونه ی ما ممنوع شده ولی خب گاهی مامان باید از موضع خودش کناره گیری کنه تا من عقده ای نشم       ماسک مرد عنکبوتی هدیه ی رستوران به پسرها وماسک پیشی هدیه ی رستوران به دخترها بود.         وبازهم استخرتوپ مگه میشه جایی استخر توپ باشه ومن به بازیهای دیگه بپردازم؟؟ از راست: محمدمهدی-من-احسان-باران-عسل-متین نیکا کوچولوی...
18 مهر 1393

اولین دیدار93فرشته های بهمنی

باغ ایرانی وبوی فرشته های سه سال وسه ماهه ای که با بوی عطر بهاری عجین شده،میدانید چه صفایی دارد؟؟ اگر پنجشنبه 1393/02/11از باغ ایرانی گذر میکردید سرمست از این حضور کودکانه وطراوت بهارگونه میشدید واز دیدن این همه عظمت مخلوقات خداوندی سرمست میشدید،سرمست ومسرور درحدی که دلتان میخواست همانجا سجده بزنید وشکر بگویید خالق بی همتا را برای آفرینش این همه زیبایی وپسرانی که نعمت اند ودخترانی که برکت اند. خدایا به حق تمام خاطرات شیرینی که برای من ودوستانم از بارداری گرفته تا حال واینده از این فرشته ها رقم زدی وخواهی زد،خودت حافظ ونگهبانشان باش ودستشان رارها نکن ولحظه ای به حال خودشان وامگذارشان. بامحمدرهام نوشت دراد...
20 ارديبهشت 1393

خانه بازی*3*

درود وقتتون بخیروخوشی 1392/07/09دوشنبه طبق روال همیشگی زودتر از ساعت شروع کلاسمون رفتیم تا من یکی دوساعتی بازی کنم  واز اسباب بازیهای محیط اشباع بشم بلکه توی کلاسم شرکت کنم .ولی خبرنداشتیم که از اول مهر اونجا کلاس پیش دبستانی دارن وبعد از ظهرها خانه اسباب بازی تعطیله .این شد که منتظر یار شفیقم رایان جون نشستیم وبعدش به همراه هم راهی خانه بازی بوستان شدیم وقرار شد تا 5/30که کلاسمون شروع میشه برگردیم که اونجا حسابی بهمون خوش گذشت وبرم نگشتیم. کمی از تایم انتظار من برای دوستم به مورد علاقه ترین حرکتم یعنی مقوله"پرتاب"سپری شد . گلهای مامان زهرا ومامان سمانه   ودر آنِ لحظه من زبونمو کش...
11 مهر 1392

شهربازی

سلام،روزخوش 1392/06/24دوشنبه دیدار با فرشته های بهمنی ومامانهای نازشون اونم توی یه محیط عالی به اسم شهربازی  من-کسرا-علی   ادامه پراز عکس وهیجانه من ورایان با یار شفیقمون جناب توپ بازی کردیم    پرتشون کردیم توی این قسمت !!آخه ما کوچولوییم ونمیتونیم بندازیم توی سبد بعد ناگهان من به فکر فوتبال افتادم وتوپ رو انداختمو حالا شوت نکن کی شوت کن!!!!!! من پا به توپ به سمت خط حمله ومامان به دنبال من برای دریبل توپ وگذاشتنش سرجاش  درحال تماشای دوستمون علی آقا بعد من ناگهان تصمیم گرفتم برم بالای این دستگاه وبرم از اون انتها تو پها رو بیارم ...
27 شهريور 1392

یه روزخوب وبی نظیر

روز سه شنبه 1392/06/05 روز بسیارخوبی برای من وپسرم بود با دوتا از بهترین دوستام قرار داشتم که البته با یکیشون کاملا اشنایی داشتم ویکی دیگشون رو برای اولین بار ملاقات میکردم.واقعا که چه روز فوق العاده ای بود دوست گلم که عرض کردم خدمتتون مثل صدای ملایم ونجیبش ،ظاهر مهربون وقلب رئوفی داشت .پسرگلشم که طبق تصورم ماه ووروجک بود.وبسیار خجالتی !!!!منم مراعاتش رو کردم وحسرت بغل کردن وچلوندنش رو توی دلم نگه داشتم. تونستید حدس بزنید با چه فرشته هایی ملاقات داشتیم؟؟؟؟؟؟ اینم یه راهنمایی   کاملا درسته ما با منا جون مهربون وپسرماهش قرارداشتیم     درادامه مطلب منتظرنگاه مهربانت...
7 شهريور 1392

مهمونی فرشته ها

دیروز یکشنبه 1392/06/03 خونه دوست خوبم رایان جون دعوت بودیم،یه نی نی پارتی ناب وخوشمزه که هم به مامانها وهم به نی نی ها خیلی خوش گذشت. چند تا ازدوستهای مهربونم رو بعد از ماهها دیدم وکلی با هاشون بازی کردم. از خاله زهرا مامان رایان جون که این فرصت وضیافت رو نصیبمون کرد یک دنیا ممنونم.     درادامه با ماهمراه باشید    قسمت شیرن وجذاب فرشته های بهمنی   هیجان از نوع محمدرهامی    هیجان عسل خانومووووووووو      من وآراد به هم اب می پاشیدیم وهردومونم از اینکه صورتمون خیس بشه بدمون میومد ...
5 شهريور 1392

خانه بازی*2*

سلام وعرض خوش آمد وتبریک به مناسبت صعود تیم ملی به جام جهانی برزیل سه شنبه 1392/03/28 این بارهم به همراه دوتا از دوستان همسالم رفتیم خرید وخانه بازی که به دلیل اتمام مسابقه فوتبال خرید کنسل شد ولی خوشبختانه بازی برقرار بود. من خیلی به استخر توپ علاقه دارم واین سری به مابقی بازیها به چشم زنگ تفریح نگاه میکردم وبیشتر زمانم روکنار توپهای رنگ ووارنگ سپری کردم. این بازی خیلی هیجانات من رو تخلیه میکنه ،مدلهای مختلفی میپرم توی توپها وباشادی جیغ میزنم ومیخندم وهمین صدای شادی من مامانم رو به عرش میبره ودرنتیجه به هردومون خوش میگذره. یکی از مدلهای پریدنم این بود که خیلی دوستش داشتم ولی چون مامانی گفت خطرناک...
30 خرداد 1392

خانه بازی*1*

سه شنبه1392/03/21 همراه مامانم ودوستهای خوبمون رفتیم خانه بازی بوستان والبته مامانم قصد خریدم داشت که اونجا حسش پریده بود وهیچی نخرید منم که چندروزیه به خاطر خداحافظی با پوشک از پوپ دادن ممانعت میکنم بعد از دوسه روزی که به همین دلیل حالم خیلی بد بود با دیدین استخر توپ محبوبم شاد شدم وکلی خندیدم،مامانمم چیزی نمونده بود از شوق بزنه زیر گریه ،چون دوروز بود که من نه بازی میکردم ونه میخندیدم فقط گریه میکردم ودراز میکشیدم ومیگفتم : حالم بده بلیم دکتر ولی اونجا هم حال روحیم خوب شد وهم حال جسمیم چون حواسم رفت به بازی واعتصاب رو شکستم ودلم خوب شد    تونل بازی   ...
27 خرداد 1392