نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

یه ❤پسر❤دارم شاه نداره

1392/03/07 سلام دوستان گل وماهم خوبید؟؟؟؟؟یه پست میخوام بذارم دل همتون آب بشه بذارید اززبون خودش بذارم که بیشتر دلتون آب بشه قربون دل همتون ،بفـــــــــــــــــــرمایید درراستای استقبال خاله های گل ومهربون از پست یکدلان همدل من ومامانم اومدیم بیشتر بهتون پُز بدیم بععععععععععععله اینک این شما واینهم چندی دیگر از تواناییهای بنده قبل از دست به کار شدن مامانم،خودم مسواک میزنم قد وبالام کوتاهه                                چشم وابروم سیاهه مامان خوبی...
8 خرداد 1392

روزپدر

مامان نوشت: پدر جان ، با یك دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاك می  گذارم و خداوند را شكر می كنم كه فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما  هستم. پدر جان عاشقانه دوستت دارم و دستانت را میبوسم. صدها شاخه گل مریم تقدیم شما باشد كه برای من در جهان بهترین هستید. پدر عزیزترازجان ومهربانم واژه ها دربرابر بزرگیت حقیرند به بزرگی وجودت دوستت دارم.  همسرعزیزم:   ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه كردم و بدان مروارید زیبای عشقت همیشه در صدف سرخ قلبم جای دارد. بهترینم، به پای همه خوبیهایت برایت خوب بودن، خوب ماندن و خوب دیدن را آرزو می كنم ،من زندگی و زیستن را در كنار تو دریافتم. م...
5 خرداد 1392

یکدلانِ همدل

سلام سلام خووووووووووووووش اومدین،صفا آوردین من ومامانم یه روگاری یکدل بودیم یعنی یه دل بود که برای مامانم بود وخونه ی من ،مامانم 9ماهی منو تو دلش مهمون کرد ولی دیگه طاقتش طاق شد وعذرمو خواست نه اینکه من مهمون بدی باشما نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!مامانم برای دیدن روی مهمونش بی تاب شده بود،از اون روز 2سال وسه ماه و16روز و23ساعت و11ثانیه میگذره وما الان همدل وهم نفسیم.مامانم روزی هزار بار میگه : عشق اهورایی من،نوگل رویایی من عااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتـــــــــــــــــــــــــــــــــــم نمونه های همدلیمون رو ببینید. با هم شبالک میپزیم،حتی اگه هیچ میوه ای که بشه شبالکش کرد نباشه مامان شیفته وع...
2 خرداد 1392

روز❤مادر❤

  چهارشنبه 11اردیبهشت ماه با روز مادر مصادف شده بود ومن به دلیل آزمونی که داشتم شما رو به بابایی سپردم ورفتم تا وقتی بیدار شدی ببرتت آموزشگاه مامی جون ولی بابایی شما رو با خودش برده بود سرکار وحسابی با هم خوش گذرونده بودید وقتی اومدی خونه یه دسته گل پراز شکوفه های یاسی وصورتی دستت بود وبعد از سلام دادیشون به من وگفتی اینا برای شماست،ومن انگار توی آسمونها بودم وبا خودم زمزمه میکردم سمانه یه روز باورت میشد پسرت با دسته گل این روز رو بهت تبریک بگه !!!!!!!!!!!!. چه زود بزرگ شدی آرام جانم،چه زود تقدیرم نمودی روح وروانم،انقدر چلوندمت وفشارت دادم وبوست کردم که صدات دراومد وگفتی: ولم کن مامان سمانه،ولم کن دیجه. ن...
28 ارديبهشت 1392

آش نذری

  25فروردین با شهادت حضرات زهرا تقارن پیدا کرده بود ومامی جونم به رسم هرساله دیگ اش نذری رو برپا کرد. البته من امسال خیلی کمک کردم ویه جورایی مراسم نذری روی انگشتهای من میچرخید لطفا"تعجب نکنید !!!!!!میدونم سر آشپز 92سانتی تو عمرتون ندید،ولی من موفقیتم رو با مخترع صندلی شریک میشم چون اگه ایشون نبودن من هرگز توی این قدوقواره آشپزقدروقدرتمندی نمیشدم. باید خیلی مراقب باشم آشمون ته نگیره !!!!!! دایی جان پس این نمک چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمکش خوب بود دو سه پنس کافیه ،فکر کنم خوب شده باشه خواهش میکنم با عکاسیهای مکرر منو شرمنده نکنید،اجرهمگی با خانم فاطمه الزهرا،من ک...
25 ارديبهشت 1392

هنرنزد ایرانیان است وبس

روزششم فروردین که همراه مامانبزرگ وبابابزرگم راهی خونه عمه بودیم توی راه یه محوطه ای دیدیم که متعلق به شهرداری بود وخیلی خوشگل وموشگل ماکت سازی شده بود وهمشون برای من خیلییییی جذاب بودن وحس کنجکاویم با دیدنشون بر انگیخته شده بود . یه آقای ماکت  که من عمو صداش میزدم مشغول فروش سمنو بود ومنم که عاشق سمنو همش میگفتم سمنو میخوام ومامانی بهم وعده سمنویی که توی یخچالمون بود رو دادوبه ناچارسکوت اختیارکردم . اینجا چشمم به ظرف سمنو عمو سمنو فروشه اینجا هم مامانم بغلم کرده تا دیگه نبینمش ویه برکه کوچیک ومرغابی اونجا بود که بنده طبق روال معمول روی زمین به کند وکاو سنگ بودم تا بندازمش توی آب واز صدای شال...
24 ارديبهشت 1392

ماجراهای من وامیرحسین

سلام ودرود فراوان وعرض دلتنگی برای دوستهای گل ومهربونی که مارو از یاد نمیبرن. توی این مدت سرمون خیلییییییی شلوغ بوده همش مهمونی وجشن وسفر بودیم جای همتون بسیار بسیار خالی. امیرحسین پسردایی مامان سمانه است ویک ماه و13روز از من بزرگتره وما تا حالا نتونسته بودیم ارتباط خوب ومحکمی داشته باشیم ولی درنوروز 92توی خیلی چیزا به تفاهم رسیدیم وخیلیییییی همدیگه رو دوست داریم وانقدر قشنگ باهم بازی میکنیم وهم صحبت میشیم که دل همه برامون غش میره البته هردوتاییمونم توی سال جدید بداخلاق وزورگو شدیم که مامانامون میگن اقتضای سنمونه. اینجا خونه امیرحسین ایناست وما داشتیم راجع به بَبعییها وباب اِفسنجی صحبت میکردیم .   مامان سما...
22 ارديبهشت 1392

وقتی میرم پارک!!!!!!!!!!

سلام وهزاران درود به همه دوستهای گلمون وفرشته های نازشون     عذرخواهی مارو بابت تاخیرمون بپذیرید اولین ومهمترین دلیلش     گردشی شدن آقامحمدرهام هستش ودومیش اینکه از اول بهار     پسرناز ومهربون من شده یه پسر بهانه گیر که 50درصد بهانه گیریهای     شب وروزش به دلیل نفخ شدیدیه که اومده سراغش که البته دکترها     معتقدن فصلیه ومختص بهار.امیدوارم به زودی زود گلپسرم نرمال     وروبه راه بشه. از بابای مهربونم ومامان گلم که نیمه دوم فروردین رو مراقب ما بودن و      نیمه شبهای بهاریشون  تهی ...
28 فروردين 1392

✿سومین بهارزندگیم✿

        امسال سال تحویل ساعت 14:31 بود ومن وبابایی تا واپسین دقایق خواب بودیم ومامان سمانه برخلاف پارسال بهمون رحم نکرد وبیدارمون کرد تا از کنارهم بودن لذت ببریم اینم هفت سین ماری امسال ما که فقط خدا میدونه مامان وخاله سارا ومامی جونم چقدر سر این مارها خندیدن     مامان سمانه امسال هفت سین قرآنی هم درست کرد،یعنی هفت آیه توی قرآن رو که با سلام شروع میشه با زعفران نوشت وبعد از تحویل سال با آب وگلاب مخلوط کرد وخوردیم این کار رو هرسال مامی جونم انجام میده ولی امسال مامانم هم درست کرد.     تا از خواب پاشدم ودیدم م...
6 فروردين 1392